دوباره سالگرد شهادتت
سلام دایی عزیزم. امروز روز شهادت شماست و من مدتهاست که سری به شما نزده ام. نه به اینجا که خانه مجازی شماست و نه به مزارتان در زمین حقیقی. گرچه شه خانه حقیقی تان در قلب من است و من چندروزی هست در خاطر دارم که سالگرد شما رسیده. پارسال این روزها بود یا چند روز بعدتر که ماجرای همایش و برنامه ها همه مان را دور هم جمع کرده بود.
کاش فضای مناسبی داشتم توی خانه ام و می توانستم به یاد شما مراسمی بگیرم. اما حیف که فعلا امکانات محدود است و توفیق نداریم. ان شاالله سال دیگر و در خانه جدید.
دلم برایتان تنگ است. کاش دیده بودم شما را. برایم اسطوره ای هستید دست نیافتنی.
چند وقت پیش رفته بودیم باغ موزه دفاع مقدس تهران. وقتی رفتم توی سنگرهای سردسیر یاد شما افتادم و آن عکستان با لباس کردی توی برفهای غرب، یاد روزهای اسارتتان توی زندان های کومله و وقتی رفتم توی سنگر گرمسیر یاد آن روزی افتادم که توی تابستان و توی هوای داغ جنوب رفته بودید زیر چند پتو، یا آن لباس گرمی که تابستان هم زیر لباسهایتان می پوشیدید، به هوای به یاد داشتن گرمای آتش غضب الهی.
این روزها جنایات این گروهکهای خرد تکفیری را که می بینم و می شنوم یاد جنایات گروهکهای خودفروخته منافقین و کومله و دموکرات می افتم، یاد وحشیگری هایشان و سر بریدنهایشان و پاسدار قربانی کردنشان جلوی پای عروس. خدا لعنتشان کند.
اما دایی تو که بودی و چه ایمانی داشتی که توانستی رهبر آنها را تسلیم و پشیمان کنی؟
کاش بیشتر می توانستم بفهممت.
- ۰ نظر
- ۲۹ مهر ۹۳ ، ۱۳:۵۳
- ۴۱۸ نمایش