السابقون السابقون

السابقون السابقون

به نامت آغاز میکنم
نه به شکوه زبان می گشایم که شرمسارم و نه به گلایه از این نقص و آن عیب، که تمام را ریشه دار در این نصف ناقص و معیوب خویش می یابم.
"سبحانک" را با تمام وجود احساس می کنم و تمام هستی را به شهادت می طلبم و شاهد می بینم. و "انی کنت من الظالمین" را با شراری از ندامت که وجودم را به آتش می کشد در پیشگاهت معترف می گردم و سمیع، بصیر و علیمت می یابم.
تصور رحمانیتت به سجودم می دارد که ذره حقیر بی مقدار را در مقابل دریای بی کران قدرت و رحمت می یابم و اندیشه ی رحیم بودنت، عطشم را برای شکرگزاریت فزونی می بخشد. عطشی که با جستجویم، آبی برای تسکینش نمی یابم بلکه تکاپویم، عجز بیشترم را برایم آشکار می نماید. ...
قسمتی از دستنوشته های دانشجوی شهید محمد چمنی

محبوب ترین مطالب

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

 وقتی که برگشتی از کردستان و از اسیری کومله ها، مادرت گفت تو آزاد شده ی امام رضایی

و بعد شدی محمدرضا

خودت هم این اسم را دوست داشتی، این را از انجایی فهمیدم که بعد از آن نامه هایت را با محمدرضا امضا می کردی.

بعد هم که خدای امام رضا خریدت و بردت پیش خودش.

پ.ن: امروز، روز میلاد امام رضاست. خوش به حالت دایی، حتما دیشب محفلی داشته اید با حضور امام رئوف.

  • شهید چمنی

بعضی چیز هایی که از زندگی شما می شنوم را نمی توانم باور کنم، یعنی حقیقت اینست که شما را آنقدر بالا برده اند که ما فکر می کنیم چقدر دور از دسترس بوده ای و ما هرگز به شما نمی رسیم، برای همین است که وقتی عکسهای موتور سواریهایت را می بینم به سبک جوانهای آن روزها برایم تعجب آور است. البته نمی خواهم بگویم که بالا نبوده ای و برتر از ما نبوده ای، همیشه زندگی نامه هر شهیدی را که خوانده ام، در زندگیشان ظرافت ها و جزئیاتی بوده که همین ها آن ها را از رفقایشان متمایز می کرده و در زندگی نامه شما هرچند که ناقص شنیده ام و خوانده ام، اما همین جزئیات هست.

یکی از آن قضیه های تعجب آور برای من، قضیه شکار کردنتان بوده. شنیدم دوستتان تعریف می کرده که شما به شکار خیلی علاقه داشته اید در حدی که برای خودتان یک تفنگ سرپر می سازید. اولین باری که با هم رفته بودید و گنجشک زده بودید، به محض اینکه دوستتان کله گنجشکها را می کند، شما تفنگ را زمین می زنید و می شکنید!!!

من آنجا نبودم وگرنه می پرسیدم مگر شما چندسالتان بوده یا اصلا چرا تفنگ بسازید که بعد آن را بشکنید ولی یکی چیزی را خوب فهمیدم و آن همان لطافت قلبی و روحی بوده که تاب نیاورده چنین عاقبتی را برای آن گنجشک؛ نقطه تمایز شما در آن لحظه معلوم شده که تفنگتان را شکستید، تفنگی که خودتان ساختید برای شکاری که بهش علاقه داشتید اما قلبتان نتوانست تحمل کند رنج دیدن یک مخلوق کوچک خدا را.

  • شهید چمنی

وصال جانان

۰۹
شهریور

وقتی قرار باشد انسان یک جان داشته باشد برای فدا کردن

پس چرا آن را در راه معشوق ابدی و ازلی فدا نکند؟

چرا آن را در راه وصال جانان ندهد؟

آن هم به زیباترین و عاشقانه ترین شیوه

خوشا به حال محمد که به اینجا رسیده بود.


  • شهید چمنی

شروعی دوباره

۰۴
شهریور

شاید بیش از یکسال از آخرین باری که برای شهید نوشته ام می گذرد، شاید هم بیشتر... به هرحال خیلی دلم سوخت وقتی دیدم سرور وبلاگ قبلی خراب شد و نوشته های من هم از دنیای مجازی حذف شد.
حالا تصمیم گرفته ام دوباره شروع کنم و این بار با عزمی استوارتر از قبل. این بار می خواهم بیشتر کشفش کنم تا بهتر بتوانم بنویسم.
فهمیده ام که از شهید محمد چمنی، هرچند که خواهرزاده ی ایشان هستم، هیچ نمی دانم.