السابقون السابقون

السابقون السابقون

به نامت آغاز میکنم
نه به شکوه زبان می گشایم که شرمسارم و نه به گلایه از این نقص و آن عیب، که تمام را ریشه دار در این نصف ناقص و معیوب خویش می یابم.
"سبحانک" را با تمام وجود احساس می کنم و تمام هستی را به شهادت می طلبم و شاهد می بینم. و "انی کنت من الظالمین" را با شراری از ندامت که وجودم را به آتش می کشد در پیشگاهت معترف می گردم و سمیع، بصیر و علیمت می یابم.
تصور رحمانیتت به سجودم می دارد که ذره حقیر بی مقدار را در مقابل دریای بی کران قدرت و رحمت می یابم و اندیشه ی رحیم بودنت، عطشم را برای شکرگزاریت فزونی می بخشد. عطشی که با جستجویم، آبی برای تسکینش نمی یابم بلکه تکاپویم، عجز بیشترم را برایم آشکار می نماید. ...
قسمتی از دستنوشته های دانشجوی شهید محمد چمنی

محبوب ترین مطالب

«مربوط به روز هشتم محرم»

دیشب که روضه حضرت علی اکبر را گوش می دادم، مدام در فکر مادران شهدا بودم. تصور این چنین دل کندن از یک جوان رشید که عمری برایش زحمت کشیده ای و حتی فرستادن او به میانه ی میدانی که می دانی جایی جز برای رقص روبرو با مرگ نیست، خیلی خیلی سخت و حتی ناممکن است.

ناممکنی که از صحنه حماسه ی عاشورا تا همین امروزِ ما همچنان ادامه دارد.

وقتی به مادران شهدایی می اندیشم که تک پسرشان را، یا یکی از پسرانشان را یا دوتا یا حتی سه و حتی تر چهارتا از پسران جوان و رشیدشان را به قربانگاه یار فرستاده اند، عظمت این مادران پیش نظرم چند برابر میشود. هرچند که هیچ وقت نمی توانم مقابله گذشتن از خون فرزند و مهر آتشین مادری را هضم کنم.

راستی اگر الگوی مادران این سرزمین حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و مادرانی مثل ام البنین و لیلا و حضرت زینب سلام الله علیها نبودند، این مادران، چگونه می توانستند فرزندان خود را فدا کنند؟


مادرشهید چمنی

  • شهید چمنی
دانشجوی مهندسی دانشگاه شریف باشی و یکباره همه چیز را رها کنی و بروی جبهه؟ خیلی عجیب است. حالا من که در آن زمان و شرایط نبودم ، شاید آن موقع کمی عادی تر بوده اما الان در مخیله من و خیلی های دیگر مثل من نمی گنجد که چنین کاری را انجام بدهیم. آن هم از دانشگاه شریف دل بکنیم و برویم، آن هم کجا؟ جایی که مرگ و زندگی مرز باریکی با هم دارند و مرگ در هر لحظه پیش چشم آدم تکرار می شود.
نمی دانم، شاید برای آن زمان هم چنین کاری عجیب بوده، که اگر نبود خیلیها این کار را می کردند. ولی چیزی که می دانم اینست که خیلیها نمی رفتند جبهه، فقط بعضی ها می رفتند. شاید اگر خیلیها می رفتند الان اوضاع متفاوت تر بود، جنگ آن همه طول نمی کشید و الان این همه ادم مدعی و طلبکار از شهدا و خانواده های شهدا وجود نداشتند که تا اسم شهید می آید بگویند سهمیه و مزایا و اینها را بکوبند بر سر خانواده ها و فرزندان شهدا! نمیدانم اگر الان هم جنگ بشود و بگویند به شما مزایا و سهمیه می دهیم چند خانواده حاضرند پدر، شوهر و پسرشان را بفرستند برای جنگیدن؟!
وقتی خودم را جای شما می گذارم مطمئن میشوم که من با سابقه و پیشینه های ذهنی و اعتقادی خودم، دانشگاه را ول نمی کنم. توجیهاتم هم زیاد است برای این کار... نمیدانم شاید من هم جزو همان کسانی باشم که در صحنه کربلا بخاطر بهانه های واهی حاضر نبودند اما مطمئنم که شما و امثال شما همان کسانی هستید که به ندای "هل من ناصر ینصرنی" ارباب لبیک گفتید و با وجود همه دلایلی که می توانست مجابتان کند برای نرفتن، رفتید و مردانه جنگیدید.
شهدا

پ.ن: راستی،محرم نزدیک است.
صحبتهایی از شهید را پیدا کردم درباره جبهه و کربلا:
ما که زیارت عاشورا می خوانیم و همیشه آرزو می کنیم که ای کاش در روز عاشورا و در صحنۀ عاشورا می بودیم و امام حسین(ع) را یاری می کردیم،
اینک این گوی و این میدان. 
جبهه، کربلاست و امام و رهبر ما نیز پیرو امام حسین(ع) است 
پس باید به جبهه برویم و امام زمانمان را یاری کنیم. امروز است که پیروان واقعی امام حسین(ع) مشخص می شوند. امروز روز آزمایش ما مسلمان هاست تا صداقت و ایمانمان را نشان دهیم.
  • شهید چمنی

یکی دو هفته پیش هفته دفاع مقدس بود و من از آنجا که بدم می آید شهید و شهادت و فرهنگ ایثار را خلاصه کنیم به هفت روز حرفهای تکراری مسئولان و فیلمهای تکراری تلویزیون و بنرهای تکراری سالهای پیش با یک سنگر جلوی ادارات دولتی، سعی کردم در این یکی دوهفته هیچ ننویسم، که شهید و فرهنگ ایثار مربوط به همه روزها و اعصار است نه یک دوره خاص.

فرهنگ شهادت ما وام گرفته از همان بال سرخ شیعه است، عاشورا، که خود زیباترین جلوه ایثار در راه خداوند بود. آن چنان زیبا و سرخ که هنوز که هنوز است بعد از این همه قرن در تاریخ شیعه و اسلام می درخشد. دلها را به خود جذب می کند و مردانه ایستادن و عاشقانه جان دادن در راه معبود را به سالکان الی الله نشان می دهد. عاشورا است که بعد از این همه سال می رسد به نقطه ای که هزاران علی اکبر و قاسم و زهیر و حبیب و حتی حر، دوباره سر بر می آورند و صحنه هایی به شکوه کربلا می سازند. نفس مسیحایی امام حسین علیه السلام بعد از سالها به اینان رسید و در قالب نگاه پر نفوذ امام روح الله جانها را تسخیر کرد تا جایی که دویدند تا از کربلا جا نمانند.

حالا ما جوانان نسل بعد از کربلا و عاشوراهای ایران، دلباخته حسین علیه السلام و حسینی های قبل از خودمان، منتظر یک اشاره از امام فاطمی نسب نسل خودمان هستیم تا دست ظالمان عالم را از قلدری برعلیه شیعیان و مسلمانان و ملتهای مظلوم دنیا کوتاه کنیم. ما فراموش نمی کنیم آنچه را که قدرتمندان عالم بر سر مردم خودمان و ملتهای مظلوم دنیا آورده اند، ما هیچ گاه با دشمن دیرینه اسلام و انقلابمان پیمان دوستی نخواهیم بست. ما تا همیشه هرچه فریاد داریم بر سر آمریکا می کشیم!

  • شهید چمنی

 وقتی که برگشتی از کردستان و از اسیری کومله ها، مادرت گفت تو آزاد شده ی امام رضایی

و بعد شدی محمدرضا

خودت هم این اسم را دوست داشتی، این را از انجایی فهمیدم که بعد از آن نامه هایت را با محمدرضا امضا می کردی.

بعد هم که خدای امام رضا خریدت و بردت پیش خودش.

پ.ن: امروز، روز میلاد امام رضاست. خوش به حالت دایی، حتما دیشب محفلی داشته اید با حضور امام رئوف.

  • شهید چمنی

بعضی چیز هایی که از زندگی شما می شنوم را نمی توانم باور کنم، یعنی حقیقت اینست که شما را آنقدر بالا برده اند که ما فکر می کنیم چقدر دور از دسترس بوده ای و ما هرگز به شما نمی رسیم، برای همین است که وقتی عکسهای موتور سواریهایت را می بینم به سبک جوانهای آن روزها برایم تعجب آور است. البته نمی خواهم بگویم که بالا نبوده ای و برتر از ما نبوده ای، همیشه زندگی نامه هر شهیدی را که خوانده ام، در زندگیشان ظرافت ها و جزئیاتی بوده که همین ها آن ها را از رفقایشان متمایز می کرده و در زندگی نامه شما هرچند که ناقص شنیده ام و خوانده ام، اما همین جزئیات هست.

یکی از آن قضیه های تعجب آور برای من، قضیه شکار کردنتان بوده. شنیدم دوستتان تعریف می کرده که شما به شکار خیلی علاقه داشته اید در حدی که برای خودتان یک تفنگ سرپر می سازید. اولین باری که با هم رفته بودید و گنجشک زده بودید، به محض اینکه دوستتان کله گنجشکها را می کند، شما تفنگ را زمین می زنید و می شکنید!!!

من آنجا نبودم وگرنه می پرسیدم مگر شما چندسالتان بوده یا اصلا چرا تفنگ بسازید که بعد آن را بشکنید ولی یکی چیزی را خوب فهمیدم و آن همان لطافت قلبی و روحی بوده که تاب نیاورده چنین عاقبتی را برای آن گنجشک؛ نقطه تمایز شما در آن لحظه معلوم شده که تفنگتان را شکستید، تفنگی که خودتان ساختید برای شکاری که بهش علاقه داشتید اما قلبتان نتوانست تحمل کند رنج دیدن یک مخلوق کوچک خدا را.

  • شهید چمنی